از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است: مرا بود هم مادر و هم پدر کنون روزگار وی آمد به سر. فردوسی. رسول گفت که با مرگ، خواب هم پدر است به اختیار مکن خواب اختیار و مخسب. صائب
از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است: مرا بود هم مادر و هم پدر کنون روزگار وی آمد به سر. فردوسی. رسول گفت که با مرگ، خواب هم پدر است به اختیار مکن خواب اختیار و مخسب. صائب
هم مادر. دو تن که از یک مادر زاده اند: در منصف ذوالقعده سنۀ خمس وستمائه برادر هم مادری عجمشاه امیر زنگی و چند امیر غز به تخت اعلی پادشاه آمدند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 41)
هم مادر. دو تن که از یک مادر زاده اند: در منصف ذوالقعده سنۀ خمس وستمائه برادر هم مادری عجمشاه امیر زنگی و چند امیر غز به تخت اعلی پادشاه آمدند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 41)
مرکّب از: بی + مادر، که مادر از دست داده باشد. که مادر ندارد. که مادر او مرده باشد. در تداول فارسی زبانان یتیم: یتم، یتم، بی مادر شدن چهارپای. (تاج المصادر)، کلاله، بی مادر و فرزند شدن. (تاج المصادر) : دگر کودکانی که بی مادرند زنانی که بی شوی و بی چادرند. فردوسی. رجوع به مادر و بی پدر و مادر شود، عالم بقا. ابدیت: چنان چون بجستی ز یزدان تو جای به بی مرگ برخیز و آنجا گرای. فردوسی. رجوع به مرگ شود، کنایه از شی ٔ بادوام و محکم. - امثال: ظرف مس کاشان و قالی ایرانی بی مرگ است. (یادداشت مؤلف)
مُرَکَّب اَز: بی + مادر، که مادر از دست داده باشد. که مادر ندارد. که مادر او مرده باشد. در تداول فارسی زبانان یتیم: یَتم، یُتم، بی مادر شدن چهارپای. (تاج المصادر)، کَلالَه، بی مادر و فرزند شدن. (تاج المصادر) : دگر کودکانی که بی مادرند زنانی که بی شوی و بی چادرند. فردوسی. رجوع به مادر و بی پدر و مادر شود، عالم بقا. ابدیت: چنان چون بجستی ز یزدان تو جای به بی مرگ برخیز و آنجا گرای. فردوسی. رجوع به مرگ شود، کنایه از شی ٔ بادوام و محکم. - امثال: ظرف مس کاشان و قالی ایرانی بی مرگ است. (یادداشت مؤلف)
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند